| توسعه فردی |

استفاده از سه مغز برای رهبری مولد و سازگار

استفاده از سه مغز برای رهبری مولد و سازگار
سما صالحی
نویسنده سما صالحی

برای یادگیری رهبری راه دوری نروید. کافی است چشمان خود را به محیط اطراف و اتفاقات آن باز کنیم. نمی‌دانم چند نفر از کسانی که این مقاله را می‌خوانید وبینار رهبری و راهبری کسب‌وکار هاروارد را دیده‌اید. اما آن وبینار درس بزرگی برای من بود که به اتفاقات به چشم دیگری نگاه کنم. بیایید به داستان این وبینار نگاهی بیندازیم.

احتمالا هریک از شما در کودکی کتاب جادوگر شهر اوز را خوانده‌اید شاید هم فیلم آن را تماشا کرده‌اید. اما چند نفر از شما به حقیقت نهفته در این فیلم توجه کرده‌اید؟

این فیلم با داستان دختری شروع می‌شود که وارد دنیای دیگری می‌شود و برای اینکه بتواند به خانه‌ی خود برگردد وارد یک سفر ماجراجویانه می‌شود. سفری که در آن با شخصیت‌های مختلفی آشنا می‌شود که هر کدام به دنبال دستیابی به یک ویژگی‌هایی هستند که فکر می‌کنند با داشتن آن می‌توانند به تمام آرزوهای خود برسند و به قدرت کامل می‌رسند.

این ویژگی‌ها داشتن مغز، قلب و جنم است. این سه ویژگی همان سه مشخصه‌ای است که کارشناسان رهبری David Dotlich ، Peter Cairo و Stephen Rhinesmith معتقدند برای موفقیت در جهان پیچیده یک ماتریس سریع به حساب می‌آیند و به دلیل اهمیت این سه موضوع کتابی با نام Head ، Heart و Guts نوشتند.

در این مقاله نیز ما به دلیل اهمیت این سه مشخصه در رهبری و خود راهبری این سه موضوع را برای شما شرح خواهیم داد.

ویژگی‌های سه مغز

مغز سر:

برگردیم سراغ داستان جادوگر شهر اوز. سفر شخصیت اصلی داستان ما با آشنایی با یک مترسک شروع می‌شود. مترسکی که در آرزوی داشتن یک قلب است و از سر پوشالی خود بیزار است. بیایید با این کاراکتر بیشتر آشنا شویم:

 

چه قدرتی در مغز می‌تواند مترسک را به اهداف خود برساند؟

به طور کلی مغز دارای سه عملکرد اصلی است:

  1. ادراک شناختی: شناخت، ادراک، شناخت الگو و...
  2. تفکر: استدلال، انتزاع، تجزیه و تحلیل، ترکیب، الگوهای فراشناختی و ...
  3. ایجاد معنا: پردازش معنایی، فرسودگی، روایت، استعاره و ...

از دل این سه عملکرد اصلی به دو ویژگی کلی می‎‌رسیم که هر رهبر به آن‌ها نیاز دارد:

  1. قاطع: بتواند اطلاعات را جمع‌آوری کند و در شرایطی که با کمبود اطلاعات روبرو می‌شود، بدون اینکه یک تصویر کلی از یک موضوع داشته باشد، کیفیت و قدرت تحلیل آن کم نشود و به واسطه‌ی آن بتواند تصمیمات دشوار بگیرد.
  2. متمرکز: بتواند با یک نگاه استراتژیک راه‌حل‌های دراز مدت و کوتاه مدت داشته باشد و راه‌حل‌های خلاقانه از خود بروز بدهد.

برای اینکه بتوانید مهارت تمرکز را در خود تقویت کنید، دکتر پناهی در وبینار رهبری و خودراهبری کتاب کار عمیق را پیشنهاد کردند.

البته توجه کنید هرچند این ویژگی‌ها برای یک رهبر ضروری است اما استفاده‌ی افراطی از آن یا بهره‌گیری از آن به تنهایی می‌تواند مشکل آفرین باشد. استفاده‌ی افراطی از ویژگی‌های مغز باعث می‌شود فرد دائما دو به شک باشد و همین باعث شود وقت زیادی را برای یک کار بگذارد. همچنین استفاده‌ی تک بعدی از این مغز باعث می‌شود فرد به حدی با کارهای مختلف درگیر شود که نتواند با افراد دیگر وقت بگذارد و با آن‌ها ارتباط برقرار کند.

مغز قلب:

بیایید به سفر ادامه بدهیم. در ادامه‌ی راه شخصیت اصلی ما با یک آدم آهنی روبرو می‌شود که قلب ندارد و تصور می‌کند که پس از داشتن قلب می‌تواند به تمام خواسته‌های خود برسد. تماشای این قسمت از فیلم که به معرفی این کاراکتر می‌پردازد علاوه بر لذت بردن می‌تواند ذهن شما را با قابلیت‌ها و کاربردهایی از مغز آشنا کند که گاهی اوقات آن را به فراموشی می‌سپاریم.

ویدئوی آدم آهنی جادوگر شهر اوز

چه قدرتی در قلب آدم آهنی را می‌تواند به اهدافش برساند؟

به طور کلی قلب دارای سه عملکرد اصلی است:

  1. احساسات: پردازش احساساتی مانند خشم، غم نفرت، شادی و...
  2. ارزش‌ها: پردازش آنچه برای شما و اولویت‌های شما مهم است و رابطه آن با احساساتی مانند آرزوها، رویاها و...
  3. تأثیر رابطه ای: ارتباط احساساتی شما با دیگران مانند احساس عشق، نفرت، بی تفاوتی، دلسوزی، بی توجهی و...

از دل این سه عملکرد اصلی به دو ویژگی کلی می‎‌رسیم که هر رهبر به آن‌ها نیاز دارد:

  1. در ارتباط: چنین رهبرانی روابطی واقعی و در راستای اهداف سازمان را با بقیه می‌سازند. یک طرز تفکری وجود دارد که میگوید ما همه یک سازمان هستیم نه اینکه یک نفر لیدر باشد و یکی کارمند و این در ارتباط اتفاق می‎افتد.
  2. برانگیزاننده: یکی از ویژگی‌های مهم یک رهبر این است که هم خودش فرد با انگیزه‌ای باشد و هم این انگیزه را بتواند به افراد سازمان انتقال بدهد. همچنین وقتی اتفاق خوبی می‌افتد و سازمان به دستاوردی می‌رسد حتما آن را به اشتراک بگذارد، به فکر یادگیری و توسعه آن باشد و راه‌های جدیدی برای گسترش آن پیشنهاد دهد.

البته تعصب داشتن روی این ویژگی‌ها و نادیده گرفتن دو مغز دیگر باعث می‌شود سازمان از نظم کافی برخوردار نباشد و در تصمیم‌گیری‌ها با مشکل مواجه شود.

مغز جنم

آخرین مغزی که در لیدرشیپ به آن نیازمند هستیم، مغز جنم است. در ادامه داستان کاراکتر اصلی با یک شیری روبرو می‌شود که تمام مشکلات خود را در نداشتن شجاعت و جنم می‌بیند. بیایید با این شخصیت بیشتر آشنا شویم:

 

چه قدرتی در جنم، شیر را می‌تواند به اهدافش برساند؟

به طور کلی مغز جنم دارای سه عملکرد اصلی است:

 

  1. هویت اصلی: احساس عمیق خودشناسی و تعیین سطوح خود در مقابل غیر خود
  2. حفظ خود: حفاظت از خود
  3. بسیج: تحرک، انگیزه و اراده برای عمل، شجاعت

از دل این سه عملکرد اصلی به دو ویژگی کلی می‎رسیم که هر رهبر به آن‌ها نیاز دارد:

با جرئت: این ویژگی باعث می‌شود فرد چالش‌های زیادی که به طور پیوسته با آن‌ها درگیر هستن را شناسایی و پیش‌بینی کند و در قبال آن‌ها پاسخ گو باشد. حرف و عمل این رهبران یکی است و جرئت پای‌بندی به کارها را دارند.

منعطف یا تاب‌آور: از اشتباهات درس میگیرند. چالش‌ها را شناسایی و با آن‌ها سازش پیدا میکنند و اگر اتفاقی افتاد می‌توانند اوضاع را اصلاح کنند.

چگونه از این سه مغز در رهبری استفاده کنیم؟

همان طور که در قسمت قبل به این موضوع اشاره کردیم، ما برای موفقیت در رهبری نیاز به سه ابزار داریم. قلبی که حس تعهد به سازمان و کارکنان را در ما زنده نگه دارد و همدلی را در ما پرورش دهد. مغزی که به کمک آن بتوان مدیریت خلاقانه‌ای ارائه کرد و جنمی که به کمک آن بتوان برای بهبود سازمان دست به تغییر و تحول زد و این مسیر شجاعانه بیشترین پتانسیل موفقیت را برای ما به دنبال دارد.

هرچند داشتن این سه ابزار برای لیدرشیپ موفق ضروری است اما لزوما هر فردی با داشتن این سه ابزار به یک رهبر موفق تبدیل نمی‌شود. آن چه از ما یک رهبر می‌سازد هنر به کارگیری این سه ابزار در موقعیت‌های مختلف است.

یافته‌های کلیدی در تحقیقات مدل‌سازی نشان داده است که توالی به کارگیری این سه ابزار تفاوت قابل توجهی در نتیجه‌ی کار می‌گذارد. این موضوع با در نظر گرفتن شبکه‌های عصبی مغز قابل توجیه است. چرا که هر یک از شبکه‌های عصبی ما جداگانه و با عملکردهای مختلف هستند. بنابراین اگر پیامی از مغز به سمت روده(جنم) هدایت شود و سپس به قلب هدایت شود می‌تواند عملکرد متفاوتی نسبت به زمانی داشته باشد که پیام شما از سمت قلب به سمت مغز و سپس به سمت روده هدایت شود. به عبارت دیگر اگر افکار شما روی احساسات شما تاثیر بگذارد نتیجه‌ی متفاوتی نسبت به زمانی می‌گیرید که احساسات شما افکار شما را تحت تاثیر قرار دهد.

همین موضوع متخصصان را بر آن داشت که به دنبال بهترین مدل برای استفاده از این ابزار باشند. در نتیجه آن‌ها به یک توالی خاص طبیعی رسیدند که بسیاری از الگوهای رهبری از رهبران سیاسی اجتماعی مانند ماندلا گرفته تا کارآفرینان تجاری مانند ریچارد برانسون از آن تبعیت می‌کردند.

این یک توالی بنیادی است که به غیر از شرایط خاص و متفاوت می‌توان از آن برای پیشبرد و توسعه اهداف رهبری از آن استفاده کرد.

این توالی با  قلب آغاز می‌شود. درگیر کردن عملکردهای اصلی  قلب شما را تضمین می‌کند که با ارتباط محسوس با افرادی که رهبری می‌کنید و جوامعی که خدمت می‌کنید، شروع کنید. این آغاز طلایی باعث می‌شود که شما با یک نگاه انسان‌دوستانه و با دید یک ارزش معنی‌دار به حل مسائل خود بپردازید.

مقصد بعدی در این توالی مغز است. در اینجا بین حالات احساسی و مبتنی بر ارزش قلب و افکار، برداشت‌ها و تفسیرهای مغز پیوند برقرار می‌شود. این تاثیر قلب بر مغز برای رهبری اصیل ضروری است. قلب با یک چشم‌انداز دلسوزانه به مسائل نگاه می‌کند و برای بهتر شدن اوضاع علاوه بر خود، به افراد دیگر و کل سیستم  نگاه می‌کند. این موضوع باعث می‌شود مغز از قدرت خلاقانه‌ی خود استفاده کند و اطلاعات دریافتی خود را در سمت و سوی یک ارزش معنی‌دار و انسان دوستانه تفسیر کند.

این توالی ادامه پیدا می‌کند و مغز بینش و اطلاعاتی که به دست آورده را دوباره به سمت قلب هدایت می‌کند تا از نظر توجه به ارزش‌ها تقویت و پشتیبانی شود. سپس سیگنال‌های ترکیبی شبکه‌های عصبی قلب و مغز به سمت روده (جنم) هدایت می‌شود تا پیام تحلیل یافته و خلاقانه‌ی مبتنی بر ارزش جنس عمل به خود بگیرد و با توجه به ویژگی جنم که پذیرای تغییرات است، یک تغییری را در خود یا جامعه به وجود بیاورد.

این توالی پس از اعمال تغییر نیز ادامه پیدا می‌کند و نیاز است شما چند وقت یک بار پیام را با فاکتورهای قلبی خود بسنجید و اطمینان حاصل کنید که هنوز ارزش‌های اساسی نقطه مرکزی تمام تصمیمات است.

همین اقدامات ارزش محور است که هویت یک رهبر را می‌سازند و آن‌ را به فردی پیشرو در تکامل تبدیل می‌کند.

بنابراین در این قسمت دریافتیم که برای اینکه بتوانیم موثرترین تغییرات را به وجود بیاوریم، ابتدا باید به قلب خود رجوع کنیم، سپس با کمک مغز احساسات خود را  متعادل کنیم و دوباره این اطلاعات را از فیلتر قلب بگذرانیم. در نهایت با استفاده از ابزار جنم به ایده‌ی خود جامه‌ی عمل بپوشانیم و تغییری را بیافرینیم. در آخر نیز یادمان باشد حتی پس از عمل به یک تصمیم چند وقت یک بار به قلب خود رجوع کنیم تا مطمئن شویم هنوز به ارزش‌های بنیادین پایبند هستیم.

ختم کلام:

این مقاله اقتباس گرفته شده از وبینار رهبری و خودراهبری سورنا آکادمی است که در آن سه مغز اصلی رهبری یعنی مغز قلب، جنم و سر مورد بررسی قرار گرفتند. برای مشاده‌ی کامل این وبینار اینجا کلیک کنید.

 

 

 

درباره نویسنده

سما صالحی

سما صالحی

سما هستم؛ دانشجوی داروسازی دانشگاه علوم‌پزشکی تهران. با داشتن روحیه‌ی کنجکاو و علاقه‌مند به یادگیری مباحث مختلف و با کسب تجربه از افراد موفق، سعی دارم مسیر زندگی‌ام را هدفنمدتر طی کنم. شجاعت را در مسیر رسیدن به موفقیت ضروری می‌دانم و معتقدم :"کسی که به اندازه‌ی کافی شهامت ندارد ریسک کند، چیزی در زندگی به دست نخواهد آورد. محمدعلی کلی"

0 نظر

ارسال نظر