آیا کسی را میشناسید که بهترین بودن را دوست نداشته باشد؟ به احتمال زیاد جواب شما منفی است. تقریبا همهی ما در تلاشیم بهترین عملکرد را در کارها از خود ارائه دهیم. اما آیا این طرز تفکر همیشه به موفقیت و پیشرفت ما منجر میشود؟
جواب این سوال هم منفی است! داشتن استانداردهای سطح بالا و تلاش برای رسیدن به آنها میتواند نشاندهندهی وجدان کاری بیدار افراد باشد؛ اما گاهی اوقات ما در تعیین این انتظارات به حدی زیادهروی میکنیم که رسیدن به آنها تقریبا غیر ممکن میشود. این همان طرز فکری است که میتواند باعث سقوط ما درون چاه کمالگرایی شود.
در این مقاله باهم نقاط تاریک کمالگرایی را کاوش میکنیم و راهحلهایی را نیز برای مقابله با آن یاد میگیریم.
کمالگرایی چه مشکلی دارد؟
"اگر به دنبال کمال مطلق در کارها باشید هیچوقت از هیچچیزی راضی نخواهید بود." لئو تولستوی |
همهی ما دوست داریم بینقص و بهترین باشیم. وقتی میخواهیم یادگیری چیزی را شروع کنیم، هدف نهایی همهی ما بهترین شدن در آن زمینه خواهد بود.
وقتی یادگیری یک زبان تازه را شروع میکنیم، مثلا زبان فرانسوی، خودمان را در حال گز کردن کوچه پس کوچههای پاریس تصور میکنیم در حالی که با روانترین شکل ممکن با مردمان آن در حال خوشوبش کردن هستیم و در کافه هم با لهجهی بومی و اصیل یک کروسان و قهوه سفارش میدهیم!
مسئله این است که در موادر بسیار نادری، تعیین اینگونه انتظارات میتواند ما را تشویق کند تا تمام توان خود را برای یادگیری به کار ببریم؛ اما اکثر اوقات تنها نتیجهی این طرز فکر این است که ما را شروع پروژههای جدید منع میکند.
آن روی تاریک کمالگرایی...
Jane McGonigall and Brené Brown دو نفر از صاحبنظرانی هستند که دربارهی مشکلات و زیانهای کمالگرایی مطالعات زیادی داشتهاند و تئوریهای بسیاری را مطرح کردهاند. هردوی آنها در این زمینه اتفاق نظر داشتهاند که کمالگرایی میتواند عامل افسردگی، تنبلی، رخوت و ناتوانی باشد.
کمالگرایی در واقع یک معادله بین اشتیاق برای بهترین بودن و ترس شدید از شکست خوردن است که در نهایت مانع از شروع هرکار جدیدی میشود. ما در تصوراتتان میخواهیم یک قهرمان بیعیب و نقص باشیم که دست روی هرچیزی که میگذاریم طلا میشود و تمامی کارها را بدون ذرهای اشتباه پیش میبریم اما در واقع از ترس همین اشتباهات و شکست خوردن، هیچ کاری را شروع نمیکنیم و همین تضاد باعث ایجاد حس سرخوردگی و افسردگی در ما میشود.
این چرخهی معیوب باعث میشود اطرافیان در میزان تواناییها و استعدادهای شما شک کنند و همین باعث تشدید حس افسردگی شما شود.
طرز تفکری که در مدرسه یاد گرفتهایم...
تجربهی تلخ مشترک اکثر ما از دوران مدرسه، تنبیه شدن به خاطر گرفتن نمرهای کمی از پایینتر از سطح انتظار معلمان و والدینمان است. طرز فکری که بیشتر دانشگاهها و مدارس به ما آموزش میدهند این است که کسب نمرات عالی یک مسئلهی کاملا طبیعی و متداول است و همهی ما در هر شرایطی باید این نمرات را کسب کنیم وگرنه مایهی تاسف معلمان، اساتید و پدر و مادرهایمان هستیم!
همچنین ما در مدرسه یاد میگیریم رابطهی بین تلاش و نتیجه یک رابطهی خطی است؛ اگر به اندازه کافی تلاش کنی که نمرهی کامل بگیری، قطعا در امتحانات بهترین نمره را میگیری! به همین راحتی! اما این تصور همیشه درست نیست.
هزاران عامل دیگه در نمرهای که شما کسب میکنید موثر هستند. به طوریکه حتی ممکن است شما به اندازهی گرفتن نمرهی بیست تلاش کرده باشید اما در آخر در آن درس مردود شوید.
در راهاندازی کسبوکارها هم معاده خطی نیست. ممکن است ما برای راهاندازی بیزینسمان از تمام وجودمان مایه بگذاریم اما باز هم احتمال شکست ما بالاست، به خصوص اگر هنوز در ابتدای مسیر کارآفرینی باشیم.
کارآفرینانی که تازه این دنیا شدهاند، یقینا تجربهی کافی ندارند و به همین علت تا زمایکه بتوانند به حدی از کارکشتگی برسند که یک کسبوکار سودآور برای خودشان دستوپا کنند باید هزاران بار اشتباه کنند و شکست بخورند.
اما بیایید تصور کنیم این کارآفرین نوپا خود ما هستیم که طبق طرز تفکر خطی در مدارس رشد کردهایم. با اولین شکست، هرچند کوچک، احساس میکنیم کل دنیا بر سرکان آوار شده است.
وقتی میبینیم میزان تلاش و هزینهای که میکنیم با نتیجه همخوانی ندارد به احتمال خیلی زیاد تسلیم میشویم، دیگر سمت کارآفرینی و راهاندازی کسبوکار نمیرویم و با رویاهایمان خداحافظی میکنیم!
اما چگونه این غول را شکست دهیم؟
باید تلاش کنیم طرز تفکر خطیای که با آن بزرگ شدهایم را ببوسیم و بگذاریم کنار! چون این بزرگترین عاملی است که ما را از امتحان کردن چیزهای جدید و ماجراجویی بازمیدارد.
اولین قدم این است که هنگام تعیین انتظارات و استانداردهایمان، به تواناییها و پیشرفتمان در طولانیمدت اطمینان داشته باشیم و سعی کنیم انرژیمان را در طول این مسیر پخش کنیم. در واقع طبق همان مثل ر"هرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود؛ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود" تلاش کنیم!
به عنوان مثال فرض کنید قصد داریم یک کتاب بنویسیم. هدف کلی و اصل ما این است که اثری خوب و کامل خلق کنیم اما باید به این مسئله دقت داشته باشیم که برای موفقیت در این کار نیاز به تلاش مستمر داریم و این احتمال وجود دارد که بعضی روزها سختتر از سایرین باشد و ممکن است احساس کنیم پیشرفتی نداری اما باز هم باید به تلاشمان ادامه دهیم و ناامید نشویم.
دومین قدم این است که بتوانیم پس از شکستهای جزئی در مسیر، مکالمههایی که با خودمان داریم را کنترل کنیم. اگر ما کمالگرا باشیم، این مکالمات درونی باعث میشود از شروع هرگونه برنامهی جدید و ماجراجویانه صرف نظر کنیم و از هدفها و رویاهایمان دست بکشیم.
اشتباهات ما به خودی خود اهمیت زیادی ندارند، بلکه تصور ما و برداشت ما از این اشتباهات است که نقش اصلی را ایفا میکنند. اگر تصور ما این باشد که تنها کار قابل قبول کار کامل و بدون نقص است، با هر اشتباه انگیزهی ما برای ادامهی مسیر کمتر و کمتر میشود تا جاییکه به طور کامل از ادامهی مسیر دست میکشیم.
برای اینکه بتواتیم در مسیر یادگیری خودمان بیشترین بازدهی را داشته باشیم و بیشترین سود را بکنیم، باید ذهنیت تجربی را جایگزین این طرز تفکرات اشتباه کنیم. باید هر شکست را یک داده در نظر بگیریم که به یادگیری ما کمک میکند. باید حقیقت را همانگونه که هست ببینیم. ممکن است یک روز تمام فقط اشتباه کنیم و کارها را خراب کنیم اما نباید نگران باشیم چون هیچکدام از ما کامل نیستیم.
سخن آخر
ذهنیتی که باید سرلوحهی زندگی خودمان قرار دهیم این است که ما به دنیا آمدهایم تا تجربه کنیم، شکست بخوریم و از اشتباهاتمان یاد بگیریم. همهی ما انسانیم و هیچ انسانی بیعیب و نقص نیست.
پس بیایید به خودمان اجازهی اشتباه کردن بدهیم تا بتوانیم زندگی را همانگونه که هست لمس کنیم و از تمام فرصتهایمان بیشترین استفاده را ببریم.
در این مقاله باهم زیانهای کمالگرایی و راههای مقابله با آن را یاد گرفتیم. پیشنهاد میکنم این ویدیو از سخرانیها TED دربارهی همین موضوع را نیز از دست ندهید:
ممنون بسیار مطلب مفیدی بود... متاسفانه خیلیها در جامعه به ایدهال کرایی دچارند اما حتی نمیدانند و اسم آن را میگذارند ما تا کاری را عالی انجام ندهیم، سراغ آن کار نمیرویم